من فکر می‌کنم پس تو هستی

ساخت وبلاگ
زندگی آسان نیست. پاسخ‌ها روشن نیستند. معیار مشخصی وجود ندارد. بسیاری از اعتماد کردن بردگی میخواهند. باید پاک کنی و دوباره از نو رسم کنی.از طرفی عشق وجود دارد. دوستی وجود دارد. علاقه وجود دارد. تکیه‌گاه وجود دارد. هرآنچه گنگ‌ و ناروشن می‌نمود به‌ناگاه متضادش آشکار می‌شود. اما همچنان هم‌رای و مسیر کردن دیگران با خود امری بسیار مشقت‌بار است.اما چه تنها یا با همراه تو می‌روی. می‌روی تا آنجا که دانستی. می‌روی از آنجا که دانستی. دانستنی که از دل و جان است. رفتن دانستن است. دانستن برگشتن به خانه نیز است. خانه قلب تو‌ست. قلبت همیشه همراه تو‌ست. همراه بوده و است. قلبت می‌داند. قلبت همیشه می‌دانست. من فکر می‌کنم پس تو هستی...
ما را در سایت من فکر می‌کنم پس تو هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت: 19:43

اگر داستانی ندارم به این معنی‌ست که هرگز واقعا برای چیزی نجنگیده‌ام؟ هرگز آیا زندگی را به خواستی گره زده‌ام؟ چون شجاع نبودم نتوانستم خواستی داشته باشم یا چون خواستی نداشتم داستانی ندارم؟ آیا شکست‌ خورده‌ام و نادیده‌اش می‌گیرم؟حتما کسی هست که بخاطر این نوشته‌ها از من بیزار است. کسی که مرا از نزدیک می‌شناسد. کسی که برای این سؤال‌ها جواب‌هایی قطعی دارد. کسی که دعای خیرم پشت سرش است.بیزار از راه‌های رفته؛ همواره پُل‌های پشت سر را خراب می‌کنم. جواب می‌خواستم اما سهم هرکس از زندگی سؤال‌هایش است. مثل من زندگی نکنید؛ مثل خودتان زندگی کنید. من فکر می‌کنم پس تو هستی...
ما را در سایت من فکر می‌کنم پس تو هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 45 تاريخ : سه شنبه 9 آبان 1402 ساعت: 22:11

از راه می‌رسند. یک به یک. لشکریان غم من از راه می‌رسند. با احضاری ناخوانده. به من درود می‌گویند. بر من آفرین می‌فرستند. بر صورت‌هاشان لبخندی عجیب نقش بسته. چرا این یاران اندوهگین لبخند به لب دارند؟! «تو ما را غمگین نام نهادی؛ ما غمگین نیستیم»؛ چنین پاسخ می‌دهند بدون آنکه سخنی به زبان آورند. با ارتباطی همچون تلپاتی با من سخن می‌گویند. «ما تو را می‌شناسیم اما تو چندان ما را نمی‌شناسی. تو پیشوای ما هستی، فرمانده‌ی جنگی ما هستی، اما ما از تو بسیار باتجربه‌تریم. زخم‌هایمان که طی بسیاران نبرد برداشته‌ شده تو را درد‌آورتر است، چون ما مثل تو جسم نداریم. تو ما را درد می‌کنی. می‌فهمی چه می‌گویم؟» گوشم را می‌خارانم. ادامه بده، لطفا.«تو ما را درد می‌کنی و ما مرهمی برای دردهای تو هستیم. ما لشکریانِ غم‌ایم چون تو غمگینی. کیفیتِ وجودی ما حافظه‌ی خالص است. ما خِرَدِ تو‌ایم. تو را بسیار دوست داریم که هنوز زنده‌ای و ادامه می‌دهی. دل‌‌ات را می‌شناسیم، قلب‌ات را می‌شناسیم. قلبِ مبارزی که فاش نمی‌شود مگر آن‌زمان که با ضربِ تبر سینه‌اش شکافته می‌شود. رنجور نباش رفیقِ فرمانده. رنجور نباش تقلاکننده. گُمان مبر که تنهایی. لشکر غم تو از همه پولادین-اراده‌ تر است. آتش قلب‌های ما کم‌ سو و ماندگارتر است. سوزِ پاییز از همه سوزناک‌تر است! کورسوی امید است که همه به آن چشم دوخته‌اند. گمان مبر که تنهایی. امیدِ بسیارانی.»_اما من نمی‌دانم با این امید باید چکار کنم!«زندگی کن.» من فکر می‌کنم پس تو هستی...
ما را در سایت من فکر می‌کنم پس تو هستی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : emotemayel5 بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 18:02